آدامس زندگی رو باید با طعم امید جوید

۲۲ مطلب توسط «علیرضا مقدم» ثبت شده است

به خودت، باورت و زندگی ات عشق بورز

گاهی به خودت احترام بگذار،
یک چای داغ بریز داخل زیباترین استکان خانه
یک دانه شیرینی هم بگذار کنارش!
همراه یک آهنگ دلنشین ،و به خودت بگو:
بفرمایید..چایتان سرد نشود !
به خودت، باورت و زندگی ات عشق بورز
سن و سالت مشکل عشق نیست؛
زمان نمی تواند بلور اصل را کدر کند
مگر آنکه تو پیوسته برق انداختن آنرا از یاد برده باشی!
برای خودت دعا کن که آرام باشی،صبور باشی
زمان خیلی چیزها را حل خواهد کرد!
گاهی مساله های به ظاهر بزرگ و پیچیده
توانایی و هوش زیادی نمی خواهد
فقط کمی زمان می خواهد تا آرام تر شوی
و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی
خودت را دوست بدار
تا همچنان باشی
در لحظه هایی که کسی برای تو نیست ..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

بیا در حقِ خودت خوبی کن

بیا در حقِ خودت خوبی کن …
"اگر" ها و " ای کاش" ها را فاکتور بگیر ،
مهره های " تقصیر" و "قسمت" را دور گردن گذشته بنداز،
و گذشته را در گذشته رها کن…
باور کن " تو " و " خودت " دنیایی هستی از ناشناخته ها ی دنیا،
خودت را بشناس و کشف کن …


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

دستان خداوند

آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، آستین ها را بالا بزن آنگاه دستان خداوند را میبینی که زودتر از تو دست بکار شده اند ….



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

کسی که

کسی که به روی زندگی می خندد به ریشه های عمیق اعتماد به نفس نائل شده است، برعکس این مسئله تصویرهای ذهنی منفی انسان موجب یاس و سرخوردگی او می شود.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

قرار نبوده...

قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم . قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن‌های مصنوعی، دندان‌های مصنوعی، خنده‌های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه‌های مصنوعی…

هر چه فکر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی‌هایمان در رقابت‌های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می‌دانم راه تعالی بشری از دانشگاه‌ها و مدرک‌های ما رد بشود. باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.

قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی‌شک این همه کامپیوتر و پشت‌های غوزکرده آدم‌های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده…

تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست. این چشم‌ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاری آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.

قرار نبوده خروس‌ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت‌های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک‌های شب نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی‌مان، همه دغدغه‌ زنده بودن‌مان. قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.

قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره‌ها نخوابیده باشیم. قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.

قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم…

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده‌ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی‌مان را آشفته‌ و سردرگم کرده…

آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

همراه اول!

اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با خانواده‌تان برخورد می‌کردید،

 اکنون خوشبخت‌ترین فرد دنیا بودید!

   اگر هر روز شارژشان می‌کردید…!

     باهاشون در روز از همه بیشتر صحبت می‌کردید!

        پای صحبت‌هایشان می‌نشستید.

           پیغام‌هایشان را دریافت می‌کردید.

             پول خرجشان می‌کردید.

                برایشان زیور آلات تزئینی می‌خریدید!

                    دورشان یک محافظ محکم می‌کشیدید!

                       در نبودشان احساس کمبود می‌کردید!

همراه اول

                     حاضر نبودید کسی نزدیکشان شود حتی…!

                 مطالب خصوصی‌تان را به حافظه‌شان می‌سپردید!

              همیشه و همه جا همراهتان بودند حتی در اوج تنهایی!

           و اگر همیشه همراه اولتان بودند…

        با داشتن یک خانواده خوب و مهربان هیچ کس تنها نیست!

     در ضمن اضافه می‌کنم الان هم که گوشی‌ها لمسی شده،

  اگر همانقدر که گوشی رو لمس می‌کنید خانواده‌تان را نوازش کنید

کلی خوشبخت می‌شوید…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

نگذار که به آرامی بمیری!

اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در  خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به  درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند، دوری کنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت‌ یا  عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که حداقل یک بار در تمام  زندگیت ورای مصلحت‌اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن…!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

گنج...

درخت سایه‌اش را بی‌دریغ به تو می‌بخشد

  و خورشید گرمایش را   

    و گل شمیم خوشش را،

باران طراوتش را و آسمان برکتش را

  و رود قطره قطره آبش را

    و پرنده نوای دل انگیزش را…

و همه و همه بخشیدن را از  خدایی آموخته‌اند که آن‌ها را زیبا آفریده…

  زیباترین آفریده خدا انسان است.

    تو برای بخشیدن چه داری؟

      ثروتت؟

        دانشت؟

            جانت؟

همه این‌ها خوب است…

اما چرا از گنج بی‌پایانی که در وجودت داری خرج نمی‌کنی؟

    محبتــــــــــــــــــــــــ !

حاضری آنرا ببخشی؟

  با خنده‌ای بر لبت

    یا اخلاقی خوش

     یا دستان پرمهری که بر سر کودکی خسته از کار می‌کشی…

       یا با محبتی که به عشقت می‌کنی…

         یا…

مطمئن باش گنجت تمام نمی‌شود بلکه زیاد خواهد شد…

       از بخشیدنش دریغ نکن…

گنج...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

از خدا خواستم...

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت:
رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.

از خدا خواستم تا شکیبایی‌ام بخشد،
خدا گفت:
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.

از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت:
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.

از خدا خواستم تا از رنج‌هایم بکاهد،
خدا گفت:
رنج و سختی، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می‌کند.

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت:
بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی
اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.

من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می‌آفریند از خدا خواستم
و باز گفت:

من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.

از خدا خواستم یاری‌ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آن‌ها مرا دوست دارند.
و خدا گفت:
آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

بهار می‌پوشم!

مادرم روزهای عید را از روی میز پذیرایی جمع می‌کند…
دلم می‌گیرد عجیب…!

ماهی قرمز اوایل فروردین، هنوز دارد توی تنگ وول می‌خورد…

کلی ذوق می‌کنم…!

سبزه گروه هفت‌سین‌مان ژولیده شده، می‌خواهند دور بیندازندش…
هول می‌شوم!

می‌گویم:
“خب، اصلاح و مرتبش کنیم! کنارمان باشد بهتر است ها؟!

همه می‌خندند…

بی‌دلیل!

!!!!!!

باورم نمی‌شود!
چقدر زود گذشت این خالک‌بازی همیشه تکراری نوروز!

۱۳ روز جدی می‌گیرندش و بعد… تمام!!!

برای من اما…
دوست دارم ادامه داشته باشد…
عطر سیب‌های همیشه توی ظرف… همیشه روی میز…!
ولو شدن تخم‌مرغ‌های رنگی و برق سکه‌ها و بوی کم‌رنگ دانه‌های اسپند و… روی روزگار بهاری‌ام!

هزارمین قرن بهار!!!!!!

چه تابستان‌ها و پاییزها و زمستان‌ها که آمدند و رفتند و من…

همچنان بهار می‌پوشم، با لـبـخـنـد…!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم