پشت نسیم بهار پنهان میشوی و آهسته و بیصدا از بالای درختان کاج و سپیدار و کنار پنجره اتاق من میگذری و فکر میکنی من نمیدانم که طراوت هر نسیم بهاری به خاطر لطافت حضور تو در ورای آن است!؟
کنار بنفشه و سنبل قایم میشوی و لابه لای گلها و شکوفههای بهاری خودت را مخفی میکنی و فکر میکنی من متوجه نمیشوم که زیبایی و جذابیت همه گلها و شکوفههای عالم، فقط و فقط به دلیل حضور نگاه جذاب تو در دل گلبرگها و شکوفههاست؟
فکر میکنی من ردپای تو را نمیشناسم و نمیدانم که این تویی که در آغاز همه بهارها در گوشم نجوا میکنی که صدایت بزنم و نو شدن و دگرگونی قلبم را از تو طلب کنم تا تو برای تازگی و بهاری شدن زندگی بهانهام شوی؟
بهارت را دوست دارم، نه به خاطر نسیمهای پرطراوتش و گلها و شکوفههای زیبا و دلربا و نه به خاطر همه تازگی که به همراه دارد. بهار را دوست دارم چون میدانم که این تویی که در پشت همه زیبایی هایش پنهان شدهای و بیآنکه بدانم با نگاه همیشه بهارت مواظب من هستی. بهار را به خاطر نگاهت دوست دارم.