آدامس زندگی رو باید با طعم امید جوید

به خودت، باورت و زندگی ات عشق بورز

گاهی به خودت احترام بگذار،
یک چای داغ بریز داخل زیباترین استکان خانه
یک دانه شیرینی هم بگذار کنارش!
همراه یک آهنگ دلنشین ،و به خودت بگو:
بفرمایید..چایتان سرد نشود !
به خودت، باورت و زندگی ات عشق بورز
سن و سالت مشکل عشق نیست؛
زمان نمی تواند بلور اصل را کدر کند
مگر آنکه تو پیوسته برق انداختن آنرا از یاد برده باشی!
برای خودت دعا کن که آرام باشی،صبور باشی
زمان خیلی چیزها را حل خواهد کرد!
گاهی مساله های به ظاهر بزرگ و پیچیده
توانایی و هوش زیادی نمی خواهد
فقط کمی زمان می خواهد تا آرام تر شوی
و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی
خودت را دوست بدار
تا همچنان باشی
در لحظه هایی که کسی برای تو نیست ..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

بیا در حقِ خودت خوبی کن

بیا در حقِ خودت خوبی کن …
"اگر" ها و " ای کاش" ها را فاکتور بگیر ،
مهره های " تقصیر" و "قسمت" را دور گردن گذشته بنداز،
و گذشته را در گذشته رها کن…
باور کن " تو " و " خودت " دنیایی هستی از ناشناخته ها ی دنیا،
خودت را بشناس و کشف کن …


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

دستان خداوند

آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، آستین ها را بالا بزن آنگاه دستان خداوند را میبینی که زودتر از تو دست بکار شده اند ….



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

کسی که

کسی که به روی زندگی می خندد به ریشه های عمیق اعتماد به نفس نائل شده است، برعکس این مسئله تصویرهای ذهنی منفی انسان موجب یاس و سرخوردگی او می شود.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

قرار نبوده...

قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم . قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن‌های مصنوعی، دندان‌های مصنوعی، خنده‌های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه‌های مصنوعی…

هر چه فکر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی‌هایمان در رقابت‌های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می‌دانم راه تعالی بشری از دانشگاه‌ها و مدرک‌های ما رد بشود. باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.

قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی‌شک این همه کامپیوتر و پشت‌های غوزکرده آدم‌های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده…

تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست. این چشم‌ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاری آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.

قرار نبوده خروس‌ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت‌های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک‌های شب نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی‌مان، همه دغدغه‌ زنده بودن‌مان. قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.

قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره‌ها نخوابیده باشیم. قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.

قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم…

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده‌ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی‌مان را آشفته‌ و سردرگم کرده…

آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

همراه اول!

اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با خانواده‌تان برخورد می‌کردید،

 اکنون خوشبخت‌ترین فرد دنیا بودید!

   اگر هر روز شارژشان می‌کردید…!

     باهاشون در روز از همه بیشتر صحبت می‌کردید!

        پای صحبت‌هایشان می‌نشستید.

           پیغام‌هایشان را دریافت می‌کردید.

             پول خرجشان می‌کردید.

                برایشان زیور آلات تزئینی می‌خریدید!

                    دورشان یک محافظ محکم می‌کشیدید!

                       در نبودشان احساس کمبود می‌کردید!

همراه اول

                     حاضر نبودید کسی نزدیکشان شود حتی…!

                 مطالب خصوصی‌تان را به حافظه‌شان می‌سپردید!

              همیشه و همه جا همراهتان بودند حتی در اوج تنهایی!

           و اگر همیشه همراه اولتان بودند…

        با داشتن یک خانواده خوب و مهربان هیچ کس تنها نیست!

     در ضمن اضافه می‌کنم الان هم که گوشی‌ها لمسی شده،

  اگر همانقدر که گوشی رو لمس می‌کنید خانواده‌تان را نوازش کنید

کلی خوشبخت می‌شوید…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

نگذار که به آرامی بمیری!

اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در  خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به  درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند، دوری کنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت‌ یا  عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که حداقل یک بار در تمام  زندگیت ورای مصلحت‌اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن…!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

گنج...

درخت سایه‌اش را بی‌دریغ به تو می‌بخشد

  و خورشید گرمایش را   

    و گل شمیم خوشش را،

باران طراوتش را و آسمان برکتش را

  و رود قطره قطره آبش را

    و پرنده نوای دل انگیزش را…

و همه و همه بخشیدن را از  خدایی آموخته‌اند که آن‌ها را زیبا آفریده…

  زیباترین آفریده خدا انسان است.

    تو برای بخشیدن چه داری؟

      ثروتت؟

        دانشت؟

            جانت؟

همه این‌ها خوب است…

اما چرا از گنج بی‌پایانی که در وجودت داری خرج نمی‌کنی؟

    محبتــــــــــــــــــــــــ !

حاضری آنرا ببخشی؟

  با خنده‌ای بر لبت

    یا اخلاقی خوش

     یا دستان پرمهری که بر سر کودکی خسته از کار می‌کشی…

       یا با محبتی که به عشقت می‌کنی…

         یا…

مطمئن باش گنجت تمام نمی‌شود بلکه زیاد خواهد شد…

       از بخشیدنش دریغ نکن…

گنج...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

از خدا خواستم...

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت:
رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.

از خدا خواستم تا شکیبایی‌ام بخشد،
خدا گفت:
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.

از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت:
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.

از خدا خواستم تا از رنج‌هایم بکاهد،
خدا گفت:
رنج و سختی، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می‌کند.

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت:
بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی
اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.

من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می‌آفریند از خدا خواستم
و باز گفت:

من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.

از خدا خواستم یاری‌ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آن‌ها مرا دوست دارند.
و خدا گفت:
آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

بهار می‌پوشم!

مادرم روزهای عید را از روی میز پذیرایی جمع می‌کند…
دلم می‌گیرد عجیب…!

ماهی قرمز اوایل فروردین، هنوز دارد توی تنگ وول می‌خورد…

کلی ذوق می‌کنم…!

سبزه گروه هفت‌سین‌مان ژولیده شده، می‌خواهند دور بیندازندش…
هول می‌شوم!

می‌گویم:
“خب، اصلاح و مرتبش کنیم! کنارمان باشد بهتر است ها؟!

همه می‌خندند…

بی‌دلیل!

!!!!!!

باورم نمی‌شود!
چقدر زود گذشت این خالک‌بازی همیشه تکراری نوروز!

۱۳ روز جدی می‌گیرندش و بعد… تمام!!!

برای من اما…
دوست دارم ادامه داشته باشد…
عطر سیب‌های همیشه توی ظرف… همیشه روی میز…!
ولو شدن تخم‌مرغ‌های رنگی و برق سکه‌ها و بوی کم‌رنگ دانه‌های اسپند و… روی روزگار بهاری‌ام!

هزارمین قرن بهار!!!!!!

چه تابستان‌ها و پاییزها و زمستان‌ها که آمدند و رفتند و من…

همچنان بهار می‌پوشم، با لـبـخـنـد…!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

دوستت دارم مهربان مخلوق خدایی...

سلام…

نمی‌دانی چه لذتی دارد که واژه‌ها را به آغوش هم بسپاری و از آن‌ها بزمی بسازی

تا با چنگ گیسوان اندیشه‌های نابت درآمیزد و امواجی خروشان به پا کند تا زندگی نسلی را به تغییر کشاند…

رفتارهای ما بر اساس تصاویر ذهنی ما شکل می‌گیرد

و آنگاه احساس با آن‌ها در هم می‌آمیزد و لحظات ما را رقم می‌زند…

این پیکر مقدس را
با هر تصویری از گذشته‌ات به قربانگاه احساسات منفی نکشان…

اینجا  (ذهن معرکه‌ات را می‌گویم…) شاهکار وجود توست که اگر بر چشم‌هایش تصاویر شکوه و قدرت و عظمتت را نشانی، قلبت را درآغوش می‌گیرد و تو را با تمام زخم‌هایت به میان ابرها می‌کشاند…

آنوقت احساس رهایی می‌کنی و عطر امید را جوانه‌های جانت، نفس می‌کشند و با چشمانی اشکبار برمی‌خیزی، با دردهایت برمی‌خیزی، با تمام شکست‌هایت برمیخیزی و زندگی را از نو زندگی می‌کنی… تو راهی غیر از این بروی، مرگ تدریجی رؤیاهات را بازخوانی می‌کنی…

به آتش بکش آنان را که نمی‌خواهند تو و اقتدارت را باور کنند…
زیرا اگر تو برخیزی، آنان از کمر بر خاک راهت فرش خواهند شد در زیر گام‌های سلطنیت…

دوستت دارم مهربان مخلوق خدایی…

دوستت دارم مهربان مخلوق خدایی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

تا او نگاهت می‌کند آرزوهایت نخواهند مرد

آسمان را به یاد داری؟

همان که هر گاه دلت می‌گیرد حال ابرهایش را می‌فهمی

همان بیکرانی که هر گاه دلت برای پروردگارت تنگ می‌شود نگاهش می‌کنی

همان سیاه تاریکی که هرگاه مهتابش را می‌بینی رویاهایت جان می‌گیرند

همان آسمانی که ابرهایش برای تپیدن قلب تو قطره قطره آب می‌شوند

همان جایی که بی‌نهایت دید چشم‌هایت را در افق‌هایش می‌بینی

همان راه پیچ در پیچ و پر ستاره‌ای که هرگاه دستانت را به سوی الهه‌اش دراز می‌کنی آسمان با تمام ستاره‌هایش تسلیم دستان توست

 

و این خداوندگار است که وسعتش در زمین و آسمان‌ها جا نمی‌گیرد اما قلب تو، تا همیشه، خداوند را در خود جای داده
تا خدا در قلب توست آرزوهایت نخواهند مرد تا او نگاهت می‌کند تو نخواهی افتاد و اگر روزگاری تو را در شکست انداخت
بدان این نیز آغازی است پر شورتر و تولدیست از جنس جاودانگی…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

اندیشه کن، تا پیشه‌ور مهربانی باشی



زیبایی چیست؟

هرچه که بر روی لبانتان تبسم ایجاد کند.

لبخند‌ها به زیبایی‌ها بستگی دارند. هرچه زیبایی‌های بیشتری ببینید، لبخند‌های بیشتری بر لب‌هایتان می‌نشیند. که نه تنها به روح آدمی آرامش می‌بخشد بلکه کام دیگران را هم شیرین می‌کند.

همیشه قدم‌های انسان‌های مهربان گل‌ریزان است. به هر کجا می‌روند عطر  وجودشان همه  را لبریز از ارامش می‌کنند. اثر قدم‌هایشان نقش زیبای محبت است. نقشی که هیچ نیرویی نمی‌تواند آن را محو کند.

درعشق‌ورزی، حوصله را از قطره آب بیاموز که با صبوری  راه به دل سنگ پیدا می‌کند. مهربانی دل‌های پاک، روی قلب‌های سخت، مانند قطره آب روی سنگ اثر می‌گذارد. قطره قطره دل سخت  را می‌شکافد و  راه به اقیانوس می‌یابد.

آن وقت است که عاطفه‌ها از وجودشان منور می‌شوند. و مانند خورشید همه جا را از فیض حضورشان بهره‌مند می‌سازند. انسان‌ها، با مهرشان کار خورشید  را بر عالم هستی می‌کنند. به دل‌های تاریک روشنایی می‌بخشند.

اندیشه کن، تا پیشه‌ور مهربانی باشی. هدیه شما عشق و ارامش باشد. تا اسمان در قلب‌ها، جاودان بماند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

زندگی زیباست ، رنگارنگ و شیرین!

زندگی زیباست…
و هر روزش آغازی دوباره ،برای استفاده از فرصت ها و جبران گذشته…
زندگی زیباست…
به سادگی و لطافت شبنمی نشسته بر برگی سبز…
و با اندکی زبری به زبری حاشیه های برگ گل رُز…
اما با دور نمایی زیبا و فراموش نشدنی،با صحنه های رنگارنگ و دل نشینش…
بی سایه، بی غم…
با اندکی پستی و بلندی…
کسی چه می داند ؟همیشه آنگونه که میخواهیم نیست…
و هرچه میخواهیم به دست نمی آید…
هجران ها هم حکمتی دارند…
اما زندگی همچنان زیباست،می توان خاطراتی خوب در ذهن حک کردو باقی را دور ریخت…
یاد زیبایی های زندگی تا پایان عمر نشاط و سرزندگی به دنبال دارد…
پاییز را هم می توان زیبا دید،نگو خزان است و زردی،اتفاقات هم حکمت خاص خود را دارند،همانطور که شاخه های خشک مجموع صدای دل نشین ِ قدم هایمان را می سازند،خش خش برگ ها هم زیباست،اگر بخواهیم…
مشکل همیشه هست،نگاه ماست که به آن قیمت و تخفیف می دهد،باید دید و نگرش عوض شود.نگاه کردن از قابی دیگر به زندگی هم جذابیت و سودمندی اثر بخشی را برایمان به ارمغان می آورد.این راهیست برای غلبه بر مشکلات و نهایت پیروزی و شادکامی…
گاه باید مسیر خود را عوض کنیم همیشه یک راه پاسخگو نیست جرات انتخاب روشی جدید را داشته باشیم،شاید اینگونه پیروز شدیم. راه های حل مشکلات زیاد است وهمه کلیدی به دستمان خواهند داد،و البته به شرط آن که ریسمان امید و هدفهایمان گسیخته نشود،بپذیریم که مسئول اعمالمان خودمان هستیم و خالق ِ یکتا، بی حساب و کتاب ما را رها نخواهد کردو نظاره گر و دست گیر ماست تنهایمان نمیگذاردچه در سختی وچه در شادی،بدانیم هرچه انجام میدهیم ثبت خواهد شد.
و خوبی و نیکی کردن را فراموش نکنیم .آری اینگونه است رسیدن به اوج…
باید بخواهیم
نهراسیم
بتوانیم
ببینیم
تلاش کنیم
فردا را بخواهیم
از گذشته به جز تجربیاتش مابقی را دور ریزیم…
آری،زندگی با همه سختی ها و مشکلاتش باز هم زیباست، رنگارنگ و شیرین…



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
و دلم بس تنگ است
باز هم می‌خندم
آنقدر می‌خندم که غم از روی رود…
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید در پس این باران
گاه باید خندید بر غمی بی‌پایان…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

مهربان باش

مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند
ولی آنان را ببخش

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند
ولی مهربان باش

اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت
ولی موفق باش

اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند
ولی شریف و درستکار باش

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای
شاید یک شبه ویران کنند
ولی سازنده باش

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی
حسادت می کنند
ولی شادمان باش

نیکی های درونت را فراموش می کنند
ولی نیکوکار باش

بهترین های خود را به دنیا ببخش
حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد

ودر نهایت می بینی هر آنچه هست
همواره میان “تو و خداوند” است
نه میان “تو و مردم”

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

مادر بودن

به من گفته بودند عشق را در جایی می توان یافت که زندگی باشد، که زیبایی باشد.
گفته بودند عشق در روییدن است، در دل سپردن.
و من به جستجوی عشق برآمدم و آن را در رویاندن دیدم، در زندگی بخشیدن.
عشق را در جان کسی یافتم
که وجودش را فداکارانه، ایثار کرد
تا تجسم عشقش، خورشید تابناک حیات دیگری باشد.
آن کسی که تمام شادی های دنیا را در شنیدن ضربان های قلب کودکش خلاصه کرد.
کسی که خداوند ماهتاب عشق در زمینش نامید.
من، عشق را در تلالو چشمان کسی یافتم
که اولین گام های کودکش را به تماشا نشسته بود.
عشق را در دستان لرزان کسی دیدم
که پیشانی تب دار فرزندش را نوازش می کرد.
من، عشق را در آغوش گرمی دیدم
که همواره، گرم و گشوده و پذیرا است.
و قلبی که هرگز از تپیدن، تنها برای دیگری باز نمی ایستد.
آری، عشق، منتهای عشق، این است:
فرشته بودن اما بال های خود را به دیگری بخشیدن.
عشق این است:
مادر بودن…


مادر بودن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

کودک عشق

و اینجاست که کودک عشق پا بر دیوار دل می کوبد و به یادت می آورد که من عشقم، همانی که با تو و در تو زاده شده ام، همان کودکی که نوازش می خواست، به دنبال لذت و شادی بود و به هرآنچه او را راضی می کرد دل می بست!

کودک عشق، می خندد، دست می زند، پا می کوبد و اینگونه ابراز می کند! کودک عشق، هرگاه گرسنه شد می خورد، هرگاه تشنه شد می نوشد و هرگاه لذت می برد، پا می کوبد و بی تابی می کند!

کودک عشق، فردا را نمی شناسد، دیروز را نمی داند، فقط زنده است و زندگی را می چشد، روز ها را نمی شمرد و با کسی مسابقه نمی دهد، تازه تازه می چیند و به همان اندازه که دلش می طلبد، دریافت می کند. حوصله گریه کردن ندارد، به هر بهانه ای می خندد و بی بهانه، می بخشد!

کودک عشق نمی داند که می بخشد، فقط می بخشد. نمی داند چه معصوم است، فقط معصوم است. نمی داند فریب چیست! گاهی فریب می خورد! و نمی داند مجازات چیست، پس مجازات نمی کند و خیلی نمی داند و این که نمی داند، خود پاکی است، خود زیبای است، خود عشق است!

کودک عشقکودک عشق، نمی داند که می داند و همین ندانستن، جوهر دانایی است! مثل ندانستن خاک که دانه را سبز می کند. نمی داند چگونه و این ندانستن بستری برای رویش دانه ها می شود! مثل ندانستن خورشید که نمی داند چگونه می تابد، ولی نور حیات بخش، جوهر زندگی است، مثل ندانستن باد، ابر و باران که نمی دانند چگونه می وزند و درهم می شوند و می بارند ولی زندگی می آفرینند! مثل ندانستن عشق، که ناگهان جذب می کند، حرکت می کند و وجود را به جوشش می آورد.

کودک عشق، اعتماد میکند. چون در وجودش به احساسی که از تولد با اوست نزدیک است، این احساس به او القا می کند که همه چیز در برکت و امنیت است و کسی با اوست، او را نمی شناسد، او را ندیده و نخوانده، فقط می داند، کسی با اوست، و کسی با او هست!

کودک عشق، در بند تملک نیست! هرگز نمی پرسد که برکاتش بر چه کس یا کسانی می بارد، او می داند که برکاتش می بارد ولی نمی داند که چرا و چگونه، ولی همواره از عشق ورزیدن، پاداش می گیرد، پاداشش، شادی است و سرریزش انرژی حیات بخش کیهانی، ایجاد جنبش و حرکت و جذب هر چه نیکی و زیبای است.

کودک عشق، همه زبانها را می فهمد، همه مرزها را محو می کند، همه جهانیان را در آغوش می گیرد، هیچ کس برایش غریبه نیست! همه هستی ما در اوست! و مادر او همه هستی است!

کودک عشق، به دنبال نتیجه نیست، او فقط در راه است، او به زمان روشنی نمی اندیشد، فقط به دنبال روشنی لحظه به لحظه گام برمی دارد، او به زمان صلح نمی اندیشد، فقط کلمه به کلمه، از عشق و دوستی می گوید و محبت می کند.

کودک عشقکودک عشق، بزرگی است که نزدیکترین کسانش او را رها کرده اند، مسخره اش کرده اند و قدرتش را، به بازی گرفته اند! تفسیرش کرده اند، طردش کرده اند. بر او سنگ زده اند، تکفیرش کرده اند. کودک عشق، طفلی است که کوچکش پنداشته اند، تحقیرش کرده اند، او را بی سواد و بی اصالت گفته اند. کودک عشق همواره با دشنام گویان مهربان بوده، با زبانی خوش سخن گفته و با خلقی عظیم از دشمنانش هم، دل برده است!

کودک عشق
همیشه کودک بوده است،
همیشه معصوم مانده است،
و همیشه، ستودنی است…

کودک عشقت را دوباره متولد کن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

بهار را به خاطر نگاهت دوست دارم!

پشت نسیم بهار پنهان می‌شوی و آهسته و بی‌صدا از بالای درختان کاج و سپیدار و کنار پنجره اتاق من می‌گذری و فکر می‌کنی من نمی‌دانم که طراوت هر نسیم بهاری به خاطر لطافت حضور تو در ورای آن است!؟

کنار بنفشه و سنبل قایم می‌شوی و لابه‌ لای گل‌ها و شکوفه‌های بهاری خودت را مخفی می‌کنی و فکر می‌کنی من متوجه نمی‌شوم که زیبایی و جذابیت همه گل‌ها و شکوفه‌های عالم، فقط و فقط به دلیل حضور نگاه جذاب تو در دل گلبرگ‌ها و شکوفه‌هاست؟

فکر می‌کنی من ردپای تو را نمی‌شناسم و نمی‌دانم که این تویی که در آغاز همه بهارها در گوشم نجوا می‌کنی که صدایت بزنم و نو شدن و دگرگونی قلبم را از تو طلب کنم تا تو برای تازگی و بهاری شدن زندگی بهانه‌ام شوی؟

بهارت را دوست دارم، نه به خاطر نسیم‌های پرطراوتش و گلها و شکوفه‌های زیبا و دلربا و نه به خاطر همه تازگی که به همراه دارد. بهار را دوست دارم چون می‌دانم که این تویی که در پشت همه زیبایی هایش پنهان شده‌ای و بی‌آنکه بدانم با نگاه همیشه بهارت مواظب من هستی. بهار را به خاطر نگاهت دوست دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

زندگی

زندگی رنج و درد نیست ، هدیه ایی است برای شاد بودن . مادر گیتی جام زهر بر دهان کودک خویش نمی گذارد ، او می پروراند برای بهروزی و خوشبختی .



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

جاده ی زندگی

در جاده ی زندگی؛
ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ،
ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ،
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮسیم ﮐﻪ ﺩستمان ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ …
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ،
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ،
" ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺴﭙﺎﺭیم ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼِ ﮔﺮﻡ ﺧـــــــﺪﺍ … "
ﺍﺯ ﺧـــــــﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍهیم ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ خودش میخواهد، ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﭽﯿﻨﺪ؛
ﻧﻪ ﺁﻥ ﻃﻮﺭی ﮐﻪ ﺧﻮﺩمان ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭیم …
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ،
ﺧـــــــﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭیم، ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯿﭽﯿﻨﺪ !
ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺟﺰ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ ﺩستمان ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم

قیــمت یه روز زنــدگی چنـده؟

راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی  چنده؟

تموم روز رو کار می‌کنیم و  آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم که از زندگی خیری ندیدیم!

شما رو به خدا تا حالا از  خودتون پرسیدید:
قیمت یه روز بارونی چنده؟
یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو  چند می‌خری؟
حاضری برای بو کردن یه بنفشه  وحشی توی یه صبح بهاری یه  اسکناس درشت بدی؟
پوستر تمام رخ ماه قیمتش چنده؟

ولی اینم می‌دونی که اگه بخوای وقت بگذاری و حتی نصف روز هم بشینی به گل‌های وحشی که کنار جاده دراومدن نگاه کنی بوته‌هاش ازت پول نمی‌گیرن!

چرا وقتی رعد و برق میاد تو زیر درخت فرار می‌کنی؟
می‌ترسی برقش بگیرتت؟
نه، اون می‌خواد ابهتش رو نشونت بده.
آخه بعضی وقت‌ها یادمون میره چرا بارون میاد!

این جوری فقط می‌خواد بگه منم هستم
فراموش نکن که همین بارون که  کلافت می‌کنه که “اه چه بی‌موقع شروع شد، کاش چتر داشتم.” بعضی وقتا دلت برای نیم ساعت قدم زدن زیر نم نم بارون لک می‌زنه.

هیچ وقت شده بگی دستت درد نکنه؟
شده از خودت بپرسی چرا تمام  وجودشونو روی سر ما گریه می‌کنن؟!

اونقدر که دیگه برای خودشون  چیزی نمی‌مونه و نابود میشن؟
ابرها رو می‌گم…!
هیچ وقت از ابرها تشکر کردی؟
هیچ وقت شده از خودت بپرسی که  چرا ذره ذره وجودشو انرژی می‌کنه
و به موجودات زمین می‌بخشه؟!

ماهانه می‌گیره یا قراردادی  کار می‌کنه؟

تا حالا شده به خاطر این که زیر یه درخت بشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بدی؟

قشنگ‌ترین سمفونی طبیعت رو می‌تونی یه شب مهتابی کنار رودخونه گوش کنی.

قیمت بلیتش هم دل تومنه!



خودتو به آب و آتیش می‌زنی که حتی تابلوی گل آفتابگردون رو بخری و بچسبونی به دیوار  اتاقت
ولی اگه به خودت یک کم زحمت بدی می‌تونی قشنگ‌ترین تابلوی گل آفتابگردون رو توی طبیعت ببینی. گل‌های آفتابگردونی که اگه بارون بخورن نه تنها رنگشون پاک نمی‌شه، بلکه  پررنگ‌تر هم میشن!

لازم نیست روی این تابلو کاور بکشی، چون غبار روی اونو،  شبنم صبح پاک می‌کنه و می‌بره.

تو که قیمت همه چیز رو با پول می‌سنجی تا حالا شده از خدا بپرسی:
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بی‌عیب چقدر می‌ارزه؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟!
قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟

خیلی خنده داره نه؟
و خیلی سوال‌ها مثل این که شاید به ذهن هیچ کدوممون نرسه…

اون وقت تو موجود خاکی اگه یه روز یکی از این دارایی‌هایی رو که داری ازت بگیرن
زمین و زمان رو به فحش و بد و  بیراه می‌گیری؟
چی خیال کردی؟
پشت قبالت که ننوشتن. نه عزیز  خیال کردی!

اینا همه لطفه، همه نعمته که جنابعالی به حساب حق و حقوق خودت می‌ذاری
تا اونجا که اگه صاحبش بخواد می‌تونه همه رو آنی ازت پس بگیره.



پروردگاری که هر چی داریم از قدرت اوست…

اینو بدون اگه یه روزی فهمیدی قیمت یه لیتر بارون چنده؟
قیمت یه ساعت روشنایی خورشید چنده؟
چقدر باید بابت مکالمه روزانه‌مون با خدا پول بدیم؟

یا اینکه چقدر بدیم تا نفسمون رو، بی‌منت با طراوت طبیعت زیباش تازه کنیم
اون وقت می‌فهمی که چرا داری تو این دنیا زندگی میکنی!

قدر خودت رو بدون و لطف دوستان و اطرافیانت رو هم دست کم نگیر

به زندگی ایمان داشته باش تا بشه تموم قشنگیهای دنیا مال تـــو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا مقدم